رفتن به مراسم نامزدی جولیا
🤩
سلام
مارپل و پوارو تصمیم گرفتند تا جواب ازمایش تست کرونای انها مشخص شوند چمدان خود را برای سفر ببندند تا برای مراسم ازدواج جولیا سروقت برسند .
البته خوشحالی انها دیری نپایید ،چونکه جواب ازمایش مارپل مثبت از اب در امده بودو به او اجازه پرواز داده نمی شد .
مارپل که انتظار همه چی جز این موضوع رو داشت گفت تو این هاگیر واگیر همین رو کم داشتم انگار خوشی به من نیومده .میشه ادم مراسم نامزدی خواهرش نره .شانس رو می بینی ؟
پوارو گفت : عزیزم حالا من نمیخوام دخالت کنم تو این کرونا اصلن کسی مراسمی نمیگیره .ندیدی بیشترین شیوع کرونا تو همین مراسمات بوده و چه قدر عروسیها به عزا تبدیل شده .
مارپل نگاهی به پوارو میکند و میگوید تو که از خدا خواسته بودی نتونیم بریم از زیر کادو در بری .
پوارو دستی به سرش میکشد و میگوید به جان مارپل اگر موضوع کادو باشه .حالا که اینطور شد من به نیابت تو میرم توعروسی با ماسک .
کادو رو بعدن با هممیبریم .
مارپل که دید چاره ای نداره گفت باشه برو اونجا با واتس اپ برام فیلم بگیر بفرست .
پوارو با خوشحالی سوار هواپیما شد و بعد از رسیدن به لندن ،دید که چشم چشم را نمی بیند و به خاطر آلودگی هوا تردد کلیه وسایل نقلیه ممنوع شده ،اینکه با اتوبوس به سمت کلیسای تعیین شده حرکت کرد .
وقتی از اتوبوس پیاده شد ،چراغانی کوچه توجهش را جلب کرد ،و دید صدای موسیقی محله را برداشته ،رقاصان به صورت انفرادی و با رعایت فاصله اجتماعی در حال هنرنمایی هستند .
وارد مجلس شد دید کشیش در حال خواندن مراسم عقد هست .
و همه به قدری سرشان به مراسم گرم است کسی متوجه حضور او در جمع نشد .پس گوشه ای ایستاد و نگاه کرد .
جناب جولیا و شرلوک هلمز ایا رضایت میدهید شما را به عقد دایمی هم دراورم ؟
پوارو فکر کرد اشتباه شنیده است ،دوباره دقیقتر گوش داد بله کشیش برای بار دوم،همان اسم را تکرار کرد .
داشت با خودش فکر میکرد جولیا به انها گفته بود جو پس این کیست ؟
ولی هر چه بود مراسم عقد جاری شد و هر دو تعهد خود را برای با هم ماندن در کنار هم برای سالیان سال رسما اعلام کردند .
حال پوارو مانده بود و یک موضوع اکتشافی در مورد باجناقش که این شرلوک هلمز کیست ؟
🌹
سلام شبتون خوش
(قسمت دوم داستانک پوارو باجناق دار میشود)
پوارو همانطور که ارام مجلس را زیر نظر گرفته بود و سعی میکرد از روی رفتار ادمها پی به نوع نسبت خویشاوندی خانواده داماد ببرد ناگهان دستی از بالای جمعیت که به او اشاره میکرد توجهش را جلب کرد .کمی دقیق تر شد دید پدر مارپل، اقای مارکز کبیر هست که مثل همیشه با چهره ای که به تبسم آراسته شده است صدایش میکند .پوارو با احترام به سمتش رفت و به منظور ادای احترام،کلاهش را برداشت و کمی به جلو خم شد .
آقای مارکز کبیر گفت :خیلی خوش اومدی پوارو چه بی صدا یه گوشه اروم ایستادی ،غریبه شدی با ما ؟
پوارو گفت این چه حرفیه چونکه وسط مراسم رسیدم نمیخواستم مجلس بهم بخوره .
ماکز کبیر بعد از کمی دقت سراغ دخترش مارپل را از پوارو گرفت ،پوارو بعد از کلی مِنو مِن گفت راستش نمیخوام نگرانتون کنم مارپل ازمایش کروناش مثبت بود اجازه پرواز ندادند .
مارکز که نگران شده بود با چشمان گشاد شده پرسید حالش چطوره ؟چطور اونو اونجا گذاشتی اومدی پوارو ؟
پوارو گفت نه نگران نباشید ایشون ناقلند فقط، وگرنه حالشون خوبه .
مارکز کبیر خیالش کمی ارام شد ،حواسش را به مجلس متمرکز کرد .
پوارو از مارکز کبیر پرسید ایشون باشرلوک هلمز معروف نسبتی دارند ؟
گفت بله ایشون پسر شرلوک هلمز کبیر است .همانطور که مارپل دختر مارپل کبیر است پوارو 😁 چطور او را نمیشناسی؟ تازه گیها ۷ پرونده را در دست داشته و با این که کارگاه تازه کاری هستند ولی به خاطر ذکاوتش خیلی جنجال به پا کرده.ماجرای هفت ساعتش را شنیدی؟ و یا در روزنامه ها چیزی خواندی ؟
پوارو با خودش فکر کرد که خیلی وقت است از در خانه اش بیرون نرفته و از جایی خبر ندارد .
همانطور که حواسش به افکار و مارکز کبیر بود دو تا از مدعوین در حال گفتگو در خصوص محصنات اقای داماد بودند که کارآگاهی ست بینظیر ،نوازنده ویلن ،صاحب نظر در شیمی و در شمشیر بازی و مشتزنی مدال اورده .
یکی به دیگری میگفت : واقعن اقای مارکز شانس بزرگی اورده که چنین دامادهای سرشناسی گیرش اومده .دختراش عاقبت به خیر شدند .
نفر دیگر میگفت : این مرده که قد کوتاهی داره و عینکی به چشمش داره اقای پوارو داماد ارشد این خانواده هست که خیلی هم ادم سرشناسی هست درست مثل اقای مارکز میگند خانم اگاتا کریستی واسطه شده برای دخترشون معرفی کرده .
دیگری میگفت اره واسطه این عروسی رو هم اقای آدریان کانن دویل و جان دیکسون کار بودند .سر گزارش یک مرگی که اقای مارکز داشت مینوشت با این اقایون اشنا شد و دیدند دختری داره بنام جولیا برای هولمز جور کردن.
🌹قسمت اخر عروسی جولیا
مارکز بعد از مدتی به پوارو گفت : پوارو جان ،انقدر سرگرم مراسم شدم که حواسم نیست که تو را با هلمز آشنا کنم .بیا با هم برویم .مارکز همانطور که در بین مهمانان راه باز میکرد به پوارو میگفت کسی که ۳ تا کارآگاه داشته باشه دیگه غصه نداره سه ادم توانمند امیدوارم تا اخر عمرتان خوشنام بمانید نه مثل قاضی ها ی کشور ایران که دیگر آبرویی برای خود نگذاشتند وشکر خدا کسی نیست به وضعشون رسیدگی کنه . و در همان حال هم پوارو بر حسب عادت همیشگی مشغول رصد مجلس بود از جمله میهمانان، مدل چیدمان میزها، خواننده، رقصنده ها، کادوها، نحوه رعایت بهداشت و زیر نظر گرفتن افرادی که ماسک نداشتند و همینطور بوی غذایی که هوش از سرش برده بود .
جولیا که ناگهان چشمش به انها افتاد گل از گلش شکفته شد و با صدای بلند گفت هلمز این پوارو هست.همسر مارپل و بعد به پوارو گفت چرا دیر امدی پوارو جان خیلی منتظرتون بودیم میخواستیم سر اصل مراسم شما باشید و با تعجب علت غیبت مارپل را جویا شد و پوارو باحوصله توضیح داد .
جولیا به هلمز با اب و تاب توضیح داد که پوارو الان در امریکا زندگی میکند و کارش انجا گرفته ،در حال حاضر مشاور بایدن و مشغول بررسی کارشکنی های اقای ترامپ هست، که ناگهان صدای زنگ موبایلی توجه انها را به خودش جلب کرد.
پوارو فکر کرد مارپل است تا خواست به خودش بیاید دید گوشی اقای داماد هست .
هلمز بعد از پاسخ به تلفن گفت : من از شما دوستان عذر خواهی میکنم از طرف اقای بایدن با من تماس گرفتند چونکه گروهی از هوارادان اقای ترامپ ساختمان کنگره رو اشغال کردند و گویا جان اقای بایدن در خطر هست و من باید هر چه سریعتر برم .
جولیا گفت عزیزم توی این شرایط ؟ اصلن چطوری تو رو انتخاب کردند ؟
گفت گویا آوازه یِ من به خاطر نحوه رسیدگی به پرونده هایی که داشتم عالم گیر شد و به خاطر همین من رو انتخاب کردند.من از همه یِ شما عزیزان عذر خواهی میکنم و الان باید برم .
پوارو تازه یادش امده بود که قرار بود مارپل را از طریق واتس اپ در جریان مراسم بگذارد ، متاسفانه فراموش کرده بود چون اهل این کارها نبود و تازه دلش مثل سیر و سرکه شروع کرد به جوشیدن .
پوارو فرصت را غنیمت شمرد و به هلمز گفت اگر اجازه میدهی من دوست دارم همراه شما باشم در این سفر .
اقای هلمز نگاهی کرد و گفت میتوانم شما را همرا ببرم .
.اقای داماد که لباسش همان لباس همیشگی بود به همراه پوارو به امریکا برگشتند .
🌹
پوارو در حالیکه حس کرد شانه هایش تکان میخورد وکسی صدایش میزند جناب اقای پوارو بلند شید رسیدیم و پوارو به زور چشمهایش را باز کرد و خدا را سپاس گفت که حرفی بین انها رد وبدل نشده است و این نوشیدنی به موقع به دادش رسیده بود .
بعد از فرود امدن هواپیما و خروج از فرودگاه ،پوارو که به روشِ کارِ کارآگاهان اشنا بود، میدانست که امکان دعوت هلمز به خانه وجود ندارد و او در حال حاضر در ماموریت کاری به سر میبرد .
پوارو از هلمز بابت زحماتش تشکر کرد وتلفنش را به او داد که در صورت امکان بعد از اتمام کارش به خانه انها بیاید و مارپل و پوارو را خوشحال کند .
در همین حین، مامورین امنیتی با نشان دادن کارت شناسایی خود،او را به طرف دفتر کار بایدن بردند و پوارو نیز به سمت خانه اش رفت .
همینکه پوارو در خانه را باز کرد و مارپل او را دید با تعجب نگاه کرد و گفت چرا انقدر زود برگشتی ؟ چیزی شده ؟ به خاطر کرونا مراسم بهم خورده ؟
پ: نگران نباش عزیزم چیزی نشده.به خاطر تدابیر امنیتی کرونا من دیر به مجلس رسیدم ، ولی مگر کسی جرئت میکند مجلس بزم داماد مارکز بزرگ را ، با این شهرت جهانیش را بر هم بزند؟ قانون برای مردم عادیست عجیب است که این را من باید گوشزد کنم.تازه میدانستی داماد نوه ی شرلوک هلمز بزرگ است و با جو بایدن کار میکند .
مارپل که تعجب میکند با لبخندی بر لب میگوید : خوب حتمن خواهرم خواسته پیش من کم نیاره حالا تازه عروسه سرش داغه وگرنه از ذوقش به من توضیح میداد.
پ:نه اتفاقن جلوی من به ایشون زنگ زدند و با هم اومدیم من از ترسم کل مسیر رو خواب بودم که مبادا از من سئوالی بکنه .
م: خوب چرا با اون اومدی؟
پ: خوب اخه یه بلیط مجانی داشت منم که پولی ندارم تو این اوضاع .حالا دسته گلی که اب دادی برو درست کن .اگه بفهمه ابروریزیه .
م: والله وقتی شنیدی من این خالی رو بستم تو که داشتی از خوشحالی پرواز میکردی
پوارو که به خاطر خستگی مسیر حوصله جر و بحث نداشت گفت بگذریم میدونی چیه دیشب کاملن در مقابل پدرت و هلمز، احساس حقارت کردم .دیدم اینها همه برای خودشون اسم و رسمی دارند بجز من.وقتی رفتم داخل مجلس کسی متوجه حضورم نشد .
مادرت هم که نگو نو که بیاد به بازار کهنه میشه دل ازار .
م: شروع کردی دوباره گیر دادی به مادر من ؟
ادامه دارد
#عزتنفس#مارپل#پوارو#هلمز#ماکز
#ادبیات_داستانی
#معمایی
#احساس_بی _ارزشی
#دروغگویی
#صداقت،
#مارپل#پوارو #شرلوک هلمز#کارآگاهی
#عروسی#مارکز
#پوارو#شرلوک_هلمز#کرونا#آلودگی _هوا
#PC
قسمت ۴ام
🌹
مارپل بعد از شنیدن حرفهای پوارو حسابی سگرمه هایش تو هم رفته بود ،از دست بی دقتی های پوارو ،از زرنگی اش ،از غرورش ،و از اینکه برای فرار از دست مشکلاتش به مشروب پناه برده بود.خون خونش را میخورد .
لیوان را از کمد برداشت و از شیر اب ان را پر کرد عادت به خوردن آب یخ نداشت .نفس عمیقی کشید و جرعه جرعه اب را نوشید و سعی کرد که منصفانه به قضیه نگاه کند .به خودش گفت درست است که کارش کشف مشکلات و درگیریهای زندگی افراد هست ولی نباید کوزه گر از کوزه شکسته اب بخورد و خودش نتواند معضلاتش را با پوارو حل کند .
چرا همیشه فکر میکند که او بی تقصیر هست و انگشت اتهام به سوی پوارو هست ؟
کمی که فکر کرد دید اصلن در بروز این مسایل او بی تقصیر نبوده.او به خواهرش برای بزرگ کردن پوارو و کتمان بیکاریش ،گفته بود که با بایدن کار میکند ولی چطور خواهرش به دروغش رویش نیاوره بود ؟
سعی کرد درگیر حاشیه نشود و فکر خودش باشد .
دید خوب پوارو چه باید میگفت او فکر نمیکرد یک دروغ مصلحتی چنین فاجعه بیافریند .
و این را میدانست که پوارو وقتی خیلی ناراحت هست و فکرش کار نمیکند یا میخوابد و یا مینوشد و در هواپیما هر دو را با هم انجام داده .
کلاهش را قاضی کرد تا ببیند برای خودش اعتبار پوارو به خاطر شهرت و موقعیتش هست ویا اگر پوارو یک کشاورز باشد آبرویش پیش مردم میرود؟
دروغی بود که خودش گفته بود و پوارو ان را ادامه داده بود .
خودش هم که در نانوایی کار میکرد خوب خودشان تصمیم گرفته بودند زندگی در غربت را با انجام چنین کارهایی بگذرانند.ایا خودش بی اعتبار شده ؟
بعد فکر کرد اینکه نتوانست به عروسی برود تقصیر خودش بود چون در ایام کرونا در نانوایی کار کرد و تازه اضافه کاری هم میکرد در حالیکه بارها پوارو به او معترض شده بود و حفظ سلامتی را به او گوشزد کرده بود پس چرا باید از پوارو باید فیلم نگرفتن عصبانی باشد هر چند که تا حدودی پوارو بعلت بی توجهی تقصیر داست .
خوب در راه برگشت هم که میدانست هزینه هواپیما چه قدر گزان هست خدا را شکر که هلمز یک بلیط اضافه داشته میتواند این مبلغی را بعنوان هدیه عروسی به خواهرش بدهد و برگشت رایگان پوارو به نفع انها شده .
نگاهی به ساعت کرد دید نصفه شب هست تصمیم گرفت اوقات خود و پوارو را بیش از این تلخ نکند و با هم برای موضوع پیش امده راه حلی پیدا کنند .
وبا خود گفت این نیز بگذرد .
#عزتنفس#بیان_افکار_احساس#قضاوت#جبهه گیری#مدیریت_خشم#مهارت#موقعیت #مهاجرت#ادبیات#داستان #مارپل#پوارو
#ادبیات#داستان#معمایی#کرونا