وب سایت شخصی محبوبه چنگیز

پازل من

 

😀

سلام دوستان صبحتون به خیر
دبشب با اقای کلانتری عزیز لایوی داشتم و در مورد پستهایم توضیح میدادم
البته فکر کنم دوستان چهره مرا به این شکل دیدند چونکه صدا واضح نبود و من مجبور بودم گوشهایم را به موبایل نزدیک کنم.
به اقای کلانتری عزیز گفتم علت اینکه من سمت نویسندگی اومدم تضادهای زیادی بود که در خودم پیدا کرده بود.
شروع این تضادها از ورودم به محیط کار شروع شد وقتی که باید درایت پیدا میکردم که بتوانم جایگاهم را در محیط پیچیده یِ اداری حفظ کنم.

هر چه قدر زمان گذشت و پیچیدگی ادمها ببشتر شد من بیشتر مشکل پیدا میکردم.
میخواستم خودم را همرنگ جماعت در محیط اداره کنم بلد نبودم مثل کلاغی که امد راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم یادش رفت.
همه مرا به بی درایتی متهم میکردند و برخی مرا اُسکول و علت عدم پیشرفت مرا رفتارهای من میدانستند .
یک بار داشتم میرفتم پیش مشاور مدیری مرا دید گفت خانم چنگیز کجا میری و از انجایی که سیاست نداشتم گفتم پیش مشاور گفت برای چی ؟ گفتم خسته شدم انقدر به من میگند اسکول خندید و مرا برد اتاقش .
گفت خانم چنگیز تا حالا عاشق شدی ؟
گفتم : بله مگه میشه کسی عاشق نشده باشه
گفت بهش رسیدی
گفتم : نه برای همین عشق شد.
گفت : هر کس دیگه ای بود میدونی چی میگفت ؟میگفت اره عاشق شدم ،عاشق خدا ،عاشق پرنده ها ،عاشق هر چیزی از زندگی هست و اکثراً جواب صریحی نمیدادند .
اینکه توی یک جامعه دروغ رایج میشه و تو دروغ نمیگی خودت را سانسور نکن و پول مشاور هم نمیخواد بدی
البته گوش ندادم و پیش مشاور رفتم .
یه سری رفتارهام باید اصلاح میشد ولی بیشتر از انچه اصلاح کنم به خاطر پذیرفته شدن ، قاطی کرده بودم دیگر نمیدانستم قبلن چی بودم؟ به چی اعتقاد داشتم ؟ اصلاً رفتارهای درست از نظر من چی بوده ؟
تا اینکه شدم مبدل به یک چنگیز به هم ریخته و درونم داغون شده بودم مثل عکس پست.
رفتم کلاسهای نویسندگی را با آقای کلانتری ثبت نام کردم
هدفم بیشتر شناختن خودم بود و آرام کردن اقیانوس متلاطم درونم
سفرهای زیادی رفتم تنهایی بیشتری را تجربه کردم و این موجهای جوشان درونم را که با کینه ،خشم ،نارضایتی خروشانتر میشدند فقط نگاه کردم ،نوشتم ،دیدم هم بیرون از خود ،هم درون خود ،فکر کردم به حوادث بیرون ، اندیشیدم به عقاید خود ،امتحان کردم هر انچه را که شک داشتم، ریسک کردم از هر چه که میترسیدم برای ساختن هر چه سریعتر پازل به هم ریخته درونم .
خوشحالم الان چون خیلی از قسمتهاش را چیدم و این بار اگر اسکل هستم آگاهانه ست و با خوشحالی میگم که اسکلم چون این اسکل بودن چیزی جز خیر برایم نداشته .

0 0 vote
Article Rating
Subscribe
Notify of
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
0
Would love your thoughts, please comment.x
()
x