آنت و خانم مارپل-قسمت دوم
🌞
سلام امروز میخوام به قصه بگم
☘
آنت دختر همسایه یِ،خانم مارپل که به《گاو نُه من شیرده》 معروف بود، از خانم مارپل خواست که کمکش کنه تا بفهمه چرا مردم این لقب را به او داده اند.
خانم مارپل هم در این دوران کرونایی وبیکاری ،سعی کرد پرونده رو بپذیره و به او برای حل این معما کمک کنه .
☘
بعد از گفتگوهای زیادی که بین ای دو نفر انجام شد خانم مارپل فهمید که این رشته سر دراز داره و سعی کرد با استفاده از جمله قصار《 کم گوی و گزیده گوی چون دُر 》حق مطلب را ادا کنه. هر چند میدانست برای اینکه آنت را خسته نکند باید کشفیاتش را طی چند روز در اختیار او قرار دهد .
پس با نگاه مهربان به آنت گفت دخترم ،آنت عزیزم ،تو بچه مهربان و حرف گوش کن خانواده بودی و یه جورایی بچه مثبت .
هر کاری دیگران میگفتند تو اجرا میکردی یا از سر مهربانی و یا از سر مهرطلبی وماشین اجرایی خانواده بودی و گاهی وقتها مانند بز اُخفَش بله بله میگفتی ،همیشه الویتهای دیگران را بر الویتهای خودت ترجیح میدادی، وقتی که میدیدی انها متوجه خوبیهایت میشوند خوب تو راضی میشدی و همیشه خندان بودی ولی وقتی این اتفاق نمیفتاد کم کم کودک خشمگینت تبدیل به کوسه ی خشمگین میشد و از آنها دلگیر میشدی .
گاهی اوقات نیز الویتهایت را میدانستی ،ولی چون باز از سر مهربانی نه نمیتوانستی بگویی اینها باعث عصبانیتت میشد و از زیادی بار مسئولیتی که بر عهده گرفته بودی خشمگین میشدی .
حال تصور کن چه جانفشانیهایی کردی که دوست داشتی تقدیر شود و چه دلخوریهایی داشتی که بر زبان نیوردی و بعد متوجه شدی که دیگران برای تو مثل خودت دلسوزانه قدم برنمیدارند و هر کس به فکر خویشه ،کوسه به فکر ریشه 😆
اونوقت بود اتشفشان حشمت فوران میکرد و متظر فرصت میشدی که حالشان را بگیری و خشمت را خالی کنی و در ظلمی که بر تو رفته است روضه بخوانی .
یادت هست روزی دوستت جولیا به تو گفت یه لیوان آب به من میدی و تو کنار یخچال ایستاده بودی
گفت اری
گفت یادت هست گفتی مگه من نوکرتم ،فقط چشمت منو میبینه ،من همه کارهات رو باید بکنم و هر چه که بر دل داشتی و رودل بود یکدفعه بر سرش خالی کردی و تصورات مثبت او را نیز در مورد خودت از بین بردی و تمام کارهایت را با منت گذاشتن از بین بردی و در جا دوستت سکته کرد و دار فانی را وداع گفت ِهیچ دقت کردی که چند مورد از این روابط دوستانه ات را به باد دادی ؟
انت گفت : خیلی
گفت این یک وجهی از مشکلات تو بود بقیه انرا در پستهای اتی خواهمگفت
داستانهای مرتبط