وب سایت شخصی محبوبه چنگیز

خانم مارپل از خودش میگوید-قسمت اول

میخوام اگر دوست دارید دست شما رو بگیرم و زندگی خانم‌مارپل رو براتون تعریف کنم
خانم مارپل یه خانم خیلی بانمک،اروم و بذله گویی بود که در شهر لندن داشت به خوبی و خوشی زندگی میکرد. مثل همه زنها که دلشون خوش بود به داشتن شوهر ،بچه ،ماشین ،کار ،خانواده و دوستانش اون هم داشت از زندگیش لذت میبرد.
مردمی که از بیرون به زندگیش نگاه میکردند اینطور فکر میکردند که خانم مارپل زندگی خیلی روبراهی داره.
خانم مارپل و همسرش داشتند تازه پس از کلی زحمت به آرامش میرسیدند و زندگی مطلوبشون رو میشاختند که به صورت ناگهانی یه روز یه صاعقه ای سهمگین زد به زندگیش و کل زندگیشون رو نابود کرد به این صورت که در عرض یک هفته تمام آرزوهای خانواده دود شد، رفت هوا .
همسرش به رحمت خدا رفت وصمیمی ترین دوستش اگاتا هم به امریکا سفر کرد.
و خانم مارپل که مثل جا کلیدی به همسرش اویزون بود و مسیولیت فکر کردنش رو هم به گردن همسرش انداخته بود از جمله اینکه هر وقت کاری براش پیش میومد ، زنگ میزدبه همسرش میگفت پوارو الان میخوام لباس بخرم تو کشف کن که چه رنگی به من میاد ؟ الان میخوام برم رستوران فکر میکنی الان گرسنه هستم یا نه؟ بعضی وقتها که میخواست به صورت مستقل تصمیم بگیره زنگ میزد به اگاتا ،میگفت نمیخوام پوارو بفهمه تو میگی من بین نوشابه سیاه و زرد کدوم رو انتخاب کنم بهتره ؟
ولی خوب الان خانم مارپل مونده بود با دنیایی از مشکلات و اینکه فرمانده هان تصمیم گیریش نیز از بین رفته بودند و باید از موتور جستجوی مغز خودش استفاده میکرد که چگونه زندگی شخم زده خود را سر و سامان دهد و باغ دلخواه خود را به عمل بیاره اصلن ارزو میکرد کاشکی او هم همراه همسرش میرفت.
جالبه که مردم به دیدنش میامدند و میگفتند حالا که پوارو به رحمت خدا رفته دیگر تو اعتباری نداری ؟اعتبار یک زن به شوهرش هست پس بدبخت شدی رفت، خانم مارپل
خانم مارپل همانطورکه میگریست و کاسه چه کنم چه کنم بدست گرفته بود، چشمش به اسکناس ۱۰ پوندی مچاله شده افتاد و با خود گفت لنگه کفش در بیابان غنیمته پس انرا صاف کرد و دید اسکناس فقط مچاله شده بود و از ارزشش کاسته نشده .
همانجا سلولهای مغزش به کار افتاد که او نیز ارزشش به چیزهایی که از دست داده بوده نیست هر چند از بودن در کنار انها لذت واقعی را برده بود . پس سعی کرد بر خود مسلط شود و از خداوند برای همسرش طلب آرامش و برای خودش تفکر و آرامش خواست تا بتواند به درون خود سفر کند و معماهای رازگونه زندگیش را بیابد .

ماجراهای خانم مارپل قسمت دوم

0 0 vote
Article Rating
Subscribe
Notify of
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
0
Would love your thoughts, please comment.x
()
x