وب سایت شخصی محبوبه چنگیز

خانم مارپل میرود به قهر

🌹
پوارو با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شد . ساعت ۹ صبح بود .
نمیدانست چرا انقدر احساس خستگی میکرد یاد دعوا و مشاجره اش با مارپل افتاد که سر مخارج خانه با هم بحثشان شده بود.
این نداشتن کار ثابت برای او معضلی شده بود و سر این موضوع با هم صحبت میکردند و کم کم شروع به انتقاد از هم کردند و ناگهان هر دو یک دیوار دفاعی مقابل خود کشیدند و هیچکدام حاضر به شنیدن حرفهای هم نشدند .
هر چه بود به ظاهر تمام شده بود ولی هر دو از دست هم عصبانی بودند .
بلند شد به آشپزخانه رفت و دید خبری از مارپل نیست حدس زد که باید به سر کارش رفته باشد بعد از اینکه دست و رویی شست رفت جلوی اینه ،نگاهی به سر کچل خود بیندازد و دید مارپل این یادداشت را برای او گذاشته است.

من احساس میکنم با کلمات تو محکوم شده ام .
من احساس میکنم بسیار قضاوت و طرد شده ام
قبل از انکه بروم باید بدانم :
ایا میخواستی همین را بگویی؟
قبل از انکه دفاعم را آغاز کنم
قبل از انکه با رنجش یا ترس صحبت کنم
قبل از انکه دیواری از کلمات بسازم
به من بگو درست شنیده ام ؟
کلمات پنجره اند یا دیوارند ؟
انها ما را محکوم میکنند ،یا ازاد میسازند .
وقتی صحبت میکنم یا وقتی میشنوم
باشد که نور عشق از درون من بتابد
چیزهایی ست که نیاز دارم تا بگویم
چیزهایی که برای من بسیار مهم اند اگر کلماتم منظور مرا واضح بیان نمیکنند
ایا کمکم خواهی کرد تا راحت باشم
اگر به نظر میرسد که تو را تحقیر گرده ام
اگر احساس کرده ای به تو توجه نکرده ام
سعی کن در کلماتم بشنوی
احساسات مشترکمان
شعر روت ببر میر

و در اخر نامه نوشته بود پوارو ،من با چمدان رفتم سرکار اگر با شعر بالا موافقی ،پیام بده من برمیگردم وگرنه با چمدان من میروم لندن .
تو بمون همون خونه عمه ات .

0 0 vote
Article Rating
Subscribe
Notify of
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
0
Would love your thoughts, please comment.x
()
x