قهر مارپل و پوارور قسمت دوم
🤔
پوارو نامه مارپل را بارها و بارها خواند .از وقتی که مهاجرت کرده بودند، با معضلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم کرده بودند که باعث شده بود خیلی عصبی شوند،یکی از این مسایلی که خیلی آزارش میداد بیکاری اش بود و اینکه فکر میکرد شناخته شده تر از این حرفها باشد و هر جا برود به او کار میدهند ولی گویا فقط یک توهم بود و فقط مارپل و فامیلهایش او را میشناختند.
سعی کرد دوباره اختلافشان را ریشه یابی کند.
به خودش نهیب زد تو که نارحتی ات از چیزی دیگری بود چرا به زبان دیگری مطرح کردی ؟
چرا نگفتی که حرص میخوری تو خانه نشین باشی و او برود سر کار ؟
چرا مطرح نکردی نمیتوانی ببینی از کله صبح تا بوق سگ ،مارپل برود سر کار و این همه تلاش کند که نشاندهنده قدرتش هست در حالیکه در مقابل این کارها تو احساس بی ارزشی تجربه میکنی ؟
چرا نگفتی از این حرص میخورم که من به چه دردت میخورم تو که همه جا پای مشکلات خودت و من ایستادی و دم برنیاوردی ؟
کاشکی میگفتی حداقل دوست دارم از من بخواهی کمکت کنم هرچند که تو توانمندی ؟
چرا نگفتی کاشکی من هم مثل تو انقدر انعطاف پذیر بودم و با شرایط میتوانستم کنار بیایم نه اینکه غرورم مانع کارم شود .
کاشکی به او میگفتی که دوستش داری و شبی که حالش وخیم بود و بدنش مثل کوره میسوخت تو تا صبح بالای سرش نشستی و دستمال نمدار روی پیشانی اش گذاشتی و او هیچوقت متوجه نشد .
چرا به او نگفتی من فکر میکردم وقتی دست پر خانه می ایم تو متوجه دوست داشتن من میشوی ؟
چرا نگرانیت را در موردش با انتقاد کردن نشان دادی ؟
چر از راه نرسیده نگرانیت را با سرزنش بر سرش کوباندی ؟
تو که خوب میدانی همیشه در کنارت بوده ،هست و خواهد بود ،انهم در شرایطی که تو مسبب اَش بودی ؟
در فکر پوارو تمام این حرفها رژه میرفت ،پوارو جمله نیچه را دوباره خواند و با خودش تکرار کرد و میدید مارپل تنها کسی ست که او حاضر هست تا اخر عمر کنارش بماند و حالا او مامده بود که چه کاری باید انجام دهد .
نیچه#ازدواج#اختلاف#
#عزتنفس#مارپل#پوارو#