باورهای ما از کجا می ایند

اگر از ما بپرسند که خودمان را تعریف کنیم و چه ویژگیهایی داریم بلافصله شروع میکنیم خودمان را با خصوصیات اخلاقی و کاری معرفی میکنیم که تعدادی از این ویژگیها مثبت مثل سختکوش بودن و تعدادی منفی مثل خنگ بودن هست که اگر هر کدام از اینها را یک برچسب بنامیم بعضی را خودمان به خودمان زدیم ،برخی را خانواده ،جامعه و دوستان. این برچسب زدن از زمان کودکی شروع شده و با گذر زمان تعداد انها افزایش پیدا کرده و هر چه از مدت تولید برچسبِ زده شده بر ما گذشته باشد ریشه عمیق تری در ذهن ما دارد و ما آن را به عنوان یک باور مرکزی میپذیریم و تمام این باورها درکیفیت عزت نفس ما تاثیر بسزایی دارند .
☘
ممکن است در کودکی لیوانی از دستمان افتاده و با شکسته شدن ان محتویاتش بر روی فرشی که تازه شسته شده بوده ریخته و بلافاصله بزرگترها ما را بی عرضه خطاب کردند و همیشه این در گوشه یِ ذهن ما هست که ادم بی عرضه و دست و پاچلفتی هستیم.
☘
یا مثال دیگر ،ممکن است در محیط اداری از دید یک مدیر من کارمند مطیعی باشم و از دید مدیر دیگر من کارمندی منفعل شناخته شوم .
☘
صحبت من این است که تمام برچسبها بنابر دید آدم ها و طبق نظر افراد به ما زده میشود و مطلق نیست و اصلا درست و غلطی برای آن نمیتوان در نظر گرفت زیرا که معیار درست و غلط در انسانها متفاوت است و همین موضوع باعث سردرگمی ما در زندگی و کاهش عزت نفس ما میشود .
☘
حال برای اینکه عزت نفس خود را افزایش دهیم ضمن پذیرفتن نقاط ضعف خود ، از تعمیم دادن خصوصیات اخلاقی خود به شخصیتمان دست برداریم و در جاهایی که احساس بدی را تجربه میکنیم با جایگزین کردن کارهای مخالف ان باور ، را از ذهنمان پاک کنیم .
مثلن اگر فکر میکنیم خنگ هستیم با یاد اوری اینکه چه مطالب سختی را یاد گرفتیم باطل بودن ان را تصدیق کنیم .
و یا با یاداوری انجام کارهای موفق مانند داشتن مهارتها بر دست و پاچلفتی بودن خود خط بطلان بکشیم و عزت نفس خود را افزایش دهیم .
☘
و چه زیبا روت ببر میر میگوید
من هرگز انسان تنبل ندیده ام
من انسانی را دیده ام که هرگز ندویده است،
در زمانی که من نگاهش می کردم
انسانی را که گاهی بین ناهار و شام می خوابید دیدهام
و کسی که روز بارانی در خانه میماند
اما انسان تنبلی نبود.
پیش از آنکه مرا دیوانه بنامی
فکر کن آیا انسانی تنبل بود ویا
کارهایی می کرد که به او برچسب تنبلی می زنیم ؟
من هرگز کودک خنگ ندیده ام
کودکی را دیده ام که گاهی کارهایی می کرد که من نمی فهمیدم
یا کارها را به روشهایی انجام میداد
که من هرگز به آن فکر نکرده بودم.
من کودکی را دیدم که ندیده بود
همان مکانهایی را که من دیده بودم
اما او یک کودک خنگ نبود
پیش از آنکه او را خنگ به نامی ای اش
فکر کن آیا او کودکی خنگ بود؟
یا چیزهایی می دانست متفاوت از آنچه تو می دانستی؟
من نگاه کردم با تمام دقتی که می توانستم نگاه کنم
اما هرگز یک آشپز ندیده ام
من آدمی را که ترکیب می کند
چیزهایی را که ما شام میخوریم
فردی را که آتش روشن می کرد
و از اجاقی که گوشت روی آن پخته می شد مراقبت می کرد
من اینها را دیدم نه یک آشپز را
به من بگو وقتی تو نگاه می کنی
آیا یک آشپز میبینی؟
یا فردی را که کارهایی میکند که ما آشپزی می نامیم؟
کسی را که بعضی از ما تنبل می نامیم
برخی خسته و آسان گیر می نامند .
کسی را که بعضی از ما خنگ می نامیم
برخی با دانش ما متفاوت می نامند.
پس من به این نتیجه رسیدم
که ما را از ابهام نجات می دهد
اگر بین آنچه می توانیم ببینیم
و آنچه نظر ما است تفاوت قائل شویم
اما چون ممکن است که تو تفاوت قائل نشوی
میخواهم بگویم میدانم که این فقط نظر من است
#عزتنفس#باورهای_مرکزی
#توانمندی#نسبیت#صفات_خوب#صفات_بد
چه بسا مواقع بساری که ما آینده یا استعدادمون قربانی برچسبهایی شده که دیگران به ما زدند و ما راحت پذیرفتیم و سالها اونارو با خودمون حمل کردیم. غافل ازینکه واقعیت چیز دیگریست.