خانم مارپل و وابستگی -قسمت نهم
🤔
🌞
سلام انت عزیزم خوبی ؟
میدانی پوارو تصمیم گرفت که در مزرعه شروع به کار کند و من هم مصمم هستم که در نانوایی یک تجربه جدیدی داشته باشم هر چند پوارو خیلی اصرار کرد که مثل گذشته با هم در یک زمینه، انهم مسایل جنایی کار کنیم ولی من دیگر حوصله اینکه بروم خودم را درگیر اینگونه مسایل کنم ندارم دوست دارم کمی به خودم و علاقه هایم بپردازم ضمن اینکه من نانوایی را بیشتر از کشاورزی دوست دارم .
به پوارو گفتم اصلن چه دلیلی داره ما همیشه و همه جا با هم باشیم مگر نشنیده ای که جبران خلیل جبران در مورد ازدواج چه گفته ؟
گفت نه چه گفته ؟
گفتم گفته که در کنار هم بایستید اما نه تنگاتنگ زیرا ستونهای معبد دور از هم ایستاده اند
گفت چه جالب
گفتم حالا که شنیدی من فردا میرم سر کار نانوایی 🤣
برای پوارو خوشحالم که این تصمیم را گرفت چون همیشه میگفت یکی از آرزوهام داشتن زمینی است که در آن کشاورزی کنم ،روحم زنده میشود و حس میکنم اگر این اتفاق بیفتد عمر دوباره ای خواهم گرفت فکر میکنم دعای امواتی که کشته شدند و پرونده شان را بدون رشوه بررسی کرده بود در حقش مستجاب شد.
امیدوارم در کارش موفق شود و من هم در نانوایی .
چون تجربه کار جدید برای روحیه هر دوی ما خوب هست .
البته شرایط و جبر زمانه ما را مجبور کرد که این کار ها را انتخاب کنیم
انت عزیز من، دنبال رویاهات برو چون همیشه شرایط طوری نیست که مسیر ما را برای رسیدن به آرزوهایمان هموار کند و خیلی از افراد هستند که عمر خود را میگذرانند و چشم از این جهان فرو میبندند و در حسرت رویاهایشان باقی میمانند .
#نانومحتوا#نانوایی#کشاورزی#رویا#انتخاب#اجبار
#وابستگی #عزت_نفس
داستانهای مرتبط